- متخلق شدن
خو گرفتن، عادت کردن، تخلق یافتن
معنی متخلق شدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روزندار شدن دارای خلل و فرج گردیدن: یا از قبل آن بود که سرما آتش را بکشد پس هوا شود و روشن بشود یا از قبل آن بود که لطیف شود و متخلخل شود و دودی از وی بشود پس نادیداری شود
درد کشیدن دردمند شدن درد کشیدن دردمند شدن: خاطر عاطر حضرت صاحبقران از حدوث آن واقعه بغایت متالم شد
پراکنده شدن پراگنیدن پراکنده شدن: چون چنان بدیدیم همه بگریختیم و متفرق شدیم
زاییده شدن بوجود آمدن: از جانور آنچه از عفونات متولد شود چون انواع کرم و مگس بی حس نباشند
جدا شدن متفاوت بودن: همه قوتهای نفس در یک محل باشند و در وصف مختلف شوند
از جای کنده شدن، منقطع شدن: (قبایل ترکان... از اطاعت و انقیاد او منخلع شده و تغرض می رسانیده) (جهانگشای جوینی لغ. گرگ ربائی)
پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن، مرتبطشدن، مربوط شدن، منتسب شدن، انتساب یافتن، آویخته شدن، آویزان شدن
پراکنده شدن، تارومار شدن، جدا شدن
متضاد: جمع شدن، گرد هم آمدن
متضاد: جمع شدن، گرد هم آمدن
به دنیاآمدن، زاده شدن، ولادت یافتن
متضاد: مردن، ازدنیا رفتن، از دنیا رخت بربستن، هستی یافتن، به وجود آمدن، ایجاد شدن
متضاد: مردن، ازدنیا رفتن، از دنیا رخت بربستن، هستی یافتن، به وجود آمدن، ایجاد شدن
